مدارج قرآن و معارج انسان

پدیدآورحسن حسن‌زاده آملی

نشریهکیهان اندیشه

شماره نشریه52

تاریخ انتشار1390/01/15

منبع مقاله

share 1665 بازدید
مدارج قرآن و معارج انسان

حسن حسن زاده آملی

بسم الله الرحمن الرحیم احمد لله الذی هدانا الصراط المستقیم، فدعانا الی مأدبته القرآن الحکیم، واقتفانا بالاقتداء بمخاطب وحیه:«انک لعلی خلق عظیم»و جعلنا من شیعة آل یس المکرمین بلطفه العمیم، و اجتبانا الیه باحسانه القدیم.
و بعد همی گوید مفتاق به رحمت رحیمیه خدای متعالی، حسن حسن زاده آملی که این کراسه اشارتی به مدارج قرآن و بشارتی به معارج انسان می‏نماید، بدین امید که نفوس مستعده را هشداری به غایت قصوای انسانی و آگاهی به همجواری وجود صمدانی باشد.و بدین نظر آن را«رساله مدارج و معارج»نامیده است.و الله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغیوب.
بدانکه مجد و عظمن هر چیز بحسب کمال اوست و کمالی فوق کمال واجب الوجود بالذات متصور نیست.و انسان که از جمادات و نبادات و حیوانات اشرف است، هر چه در اتصاف به کمالات واجب الوجود قوی تر باشد، در کمال از دیگر افراد انسان پیشتر و به مبدأ واجب الوجودی نزدیکتر است و آثاری وجودی او بیشتر است.و چون انسان کامل مجمع اسماء و صفات واجب تعالی است، امجد و اعظم از دیگر افراد انسان است، زیرا که اکمل از آنهاست.
و این اسماء و صفات، الفاظ نیست، بلکه معانی و حقایق عینیه است، و این اسمای لفظی اسمای اسمایند، و آنکه متصف به این اوصاف حقیقیه عینیه است، ولایت تکوینی دارد، زیرا که مفاتیح غیب به اذن الله تعالی در دست اوست، و قلب او خزانه اسرار و علوم الهی است، و مؤید به روح القدس است، و از ملک تا ملکوت، همه مراتب اینانسان کامل است. لذا امام قافله نوع انسانی و غایت مسیر تکاملی آن و صراط مستقیم و صراط الی الله بلکه صراط الله است که دیگر افراد باید راه تقرب به او را سیر نمایند تا به کمال انسانی خود که همان مجد و عظمت مایه سعادت آنان است، نائل شوند.
انسان در میان جانداران دارای شأنیتی است که‏ تواند از قوت به فعلیتی رسد که صاحب مقام عقل مستفاد گردد و این طریق استکمال نفس ناطقه است. و صاحب ولایت کلیه اعنی انسان کامل همه این مقامات و مراحل رامع الاضافه واجد است.
انسان در مقام و مرتبت عقل هیولانی فقط قابلیت استکمال دارد و پس از آنکه به اولیات و بدیهیات آشنا شده است.این حالت را عقل بالملکه گویند، زیرا که این سلسله علوم اولیه، آلت اکتساب نظر یا تند که نفس بدانها قدرت اکتساب و ملکه انتقال به نشأه عقل بالفعل حاصل تواند کرد، ولی هنوز نفس صاحب مرتبت عقل بالفعل نیست، زیرا به ادراک اولیات و مفهومات عامیه قدرت تحصیل وجود نوری عقلی که علم است، هنوز حاصل نشده است.و چون ملکه و قدرت بر استحضار علوم نظری پیدا کرده است که به منّت و ملکت حاصل در خویش هر وقت بخواهد تواند نظریات را بدست آورد.در این حال نفس ناطقه را تعبیر به عقل بالفعل می‏کنند که از قوت به فعل رسیده است.و چون خود کمالات علمی و معارف نوری عقلی در نزد حقیقت نفس حاضر باشند، آن کمالات نوری را عقل مستفاد گویند، از این جهت که آن حقایق از عقل فعال که مخرج نفوس ناطقه از نقص به کمال و از قوت به فعل است، استفاده شده‏اند و الله من ورائهم محیط.
هر یک از مراتب عقل هیولانی و عقل بالملکه و عقل بالفعل، قوه‏ای از قوای نفس است که اینها قوای نظری وی‏اند، ولی عقل مستفاد، قوه نفس نیست، بلکه حضور معقولات لدی النفس بالفعل است، چنانکه خواجه نصیر الدین طوسی در شرح فصل دهم نمط سوم اشارات نص دارد.
هیچ بخردی در این شأنیت نفس، دو دلی ندارد، بلکه تسلیم است و بدان تصدیق دارد و می‏بیند که خود هر چه از قوت به فعل می‏رسد قدرت و سلطان وی بیشتر می‏شود و نور بینش وی فزونی می‏گیرد و از تاریکی نادانی رهایی می‏یابد و هر چه داناتر می‏شود، استعداد و آمادگی وی برای معارف بالاتر قوی تر می‏گردد و گنجایش وی برای گرد آوردن حقایق دیگر بیشتر می‏شود و از این معنی پی می‏برد که گوهر نفس ناطقه از نشأه دیگر و از ماورای عالم طبیعت و ماده است و به سرّ و رمز کلام عالی امیر المومنین علی(ع):«کل و عاء یضیق بما جعل فیه الاوعاء العلم فانه یتسع»می رسد.
و چون روح انسانی هراندازه بیشتر نائل به حقایق نوری وجودی عقلی شد، استعداد و ظرفیت وی برای تحصیل و اکتساب معارف بالاتر بیشتر می‏شود.سرّ این جمله بلند دعای افتتاح که ظاهرا از منشأت امام عصر علیه السلام است نیز معلوم می‏گردد که فرمود: «الذی لا تنقص خزائنه و لا تزیده کثرة العطاء الاجودا و کرما انه هو العزیز الوهاب».
و چون صورت مقرون به ماده، پس از تفرید و تجرید نفس ناطقه آن را از ماده، و یا به إنشاء نفس ناطقه مانند آن را در خود به اعداد آلات قوای جسمانیه که«العارف یخلق بهمته ما یکون له وجود من خارج محل الهمة» (ص 196، فص اسحاقی فصوص شیخ اکبر)، و یا از ناحیه ارتباط نفس به حقایق اشیاء از راه اتصال به علت آنها که«ان روح المؤمن لا شد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها»(حدیث امام صادق(ع)، ص 133، ج 2، اصول کافی معرب)، صورت فعلی مجرد بدون ماده می‏یابد، و وجود آن به نفس قائم است و نفس با آنها معیت قیومیه و اضافه اشراقیه دارد، و سخن فقط در دانستن مفاهیم و معانی کلیه آنها که ماهیات آنهاست نیست، زیرا که مفاهیم معقولات و مفهوم عاقل همه از یکدیگر متغایرند، بلکه دست یافتن به انحاء وجودات عینی آنها، و اشتداد وجود نفس، و بودن وجود آن در عوالم عدیده، به حکم هر عالم، به حکم اصل اصیل اتحاد عاقل به معقول، بلکه مدرک به مدرک نفس نفس می‏شوند و شیئیت شئ نیز در حقیقت به صورتش است.
پس نس ناطقه علم به هر چیزی که پیدا کرده است، آن موجود است، زیرا که علم نور است و صورت فعلی هر چیز که معلوم نفس شد، وجودی نوری است که عاری از حجاب ماده است و صورت فعلی ادراکی‏ نفس عین نفس است، زیرا که قوای مدرکه نفس شئون وی‏اند و صور مدرکه فعلیات نوری‏اند که در مرتبت قوای مدرکه‏اند که وجود واقعی آن صور علمیه همان وجود آنها برای قوای نفس بلکه برای نفس بلکه وجود واقعی آنها همان وجود نفس است.لذا حاس با محسوس و متخیل با متخیل و متوهم با متوهم و عاقل با معقول، متحد است که اتحاد ادراک و مدرک و مدرک است مطلقا بحسب وجود نه بحسب مفاهیم. پس در حقیقت صور مدرکه اشیاء که علم نفس‏اند، شأنی از شئون نفس‏اند و این نه انقلاب حقیقت است بلکه اشتداد وجود از نقص به کمال است.
اگر صورت فعلی در وجودش مقرون به ماده نباشد، چنین صورتی نیاز به تفرید و تجرید ندارد و خود بذاته عقل و عاقل و معقول، و علم و عالم و معلوم است و نفس ناطقه را شأنیت علم بدانها نیز هست، اگر چه استعدادها متفاوت است«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها».
تبصره:آن که در بالا گفته ایم:«دعای افتتاح که ظاهرا از منشئات امام عصر علیه السلام است».
جهت استظهار ما در انتساب این دعا به حضرت ولی عصر(عج)این است که سید اجل ابن طاوس در اقبال(ص 58 چاپ رحلی)فرموده است:«فصل فیما نذکره من دعاء الافتتاح و غیره من الدعوات التی تتکرر کل لیلة الی آخر شهر الفلاح، فمن ذلک الدعاء الذی ذکره محمد بن ابی قرة باسناده فقال حدثنی ابو الغنائم محمد بن محمد بن محمد بن عبد الله الحسنی قال اخبرنا ابو عمرو محمد بن محمد بن نصر السکونی رضی الله عنه قال سألت بابکر احمد بن محمخد بن عثمان البغدادی رحمه الله ان یخرج الی ادعیة شهر رمضان التی کان عمه ابو جعفر محمد بن عثمان بن السعید العمری رضی الله و ارضاه یدعوبها فاخرج الی دفترا مجلدا باحمر فنسخت منه ادعیة کثیرة و کان من جملتها و تدعو بهذا الدعاء فی کل لیلة من شهر رمضان فان الدعاء فی هذا الشهر تسمعه الملائکه و تستغفر لصاحبه، و تقول:اللهم انی افتتح الثناء، بحمدک الخ».
این بود غرض ما از عنوان تبصره، به موضوع بحث بر می‏گردیم:
و چنانکه شأنیت نفس است که عاقل و مدرک موجودات گردد و علم بدانها تحصیل کند، شأن همه موجودات نیز این است که معقول وی گردند جز اینکه «عنت الوجوه للحی القیوم، و لا یحیطون به علما» صدر المتألهین در اسفار(ص 311، ج 1)فرماید:«ما من شی‏ء الا و من شأنه ان یصیر معقولا اما بذاته و اما بعد عمل تجرید».
و در(ج 1، ص 307)آن گوید:«ان جمیع الموجودات الطبیعیه من شأنها ان تصیر معقولة اذما من شی‏ء الا و یمکن ان یتصور فی العقل اما بنزعه و تجریده عن الماده و اما بنفسه صالح لان تصیر معقولة لا بعمل من تجرید و غیره یعمل فیه حتی تصیر معقوله بالفعل».
و در(ج 1، ص 305)از رساله اطلاقات العقل فارابی نقل کرده است:«شأن الموجودات کلها ان تعقل و تحصل صورا لتلک الذات یعنی ذات النفس الناطقه الانسانیة».
و نیز در همان صفحه و همان جلد از همین رساله فارابی نقل کرده است:«فاذا حصلت معقولات بالفعل صارت حینئذ احد موجودات العالم اذعدت من حیث هی معقولات فی جلمة الموجودات».
چون شأن همه موجودات این است که معلوم نفس انسانی گردند، و شأن نفس نیز این است که تواند از مرحله عقل هیولانی به مرتبت عقل مستفاد و عقل بسیط رسد، بلکه بر آنها نیز محیط شود، چنانکه گفته ایم مورد تصدیق هر کس و حکم فطری و جبلی او است، لذا از ظلمت جهل به جهان نور علم انتقال می یابد و به دانستن هر حقیقت علمی کلی با بی از عالم غیب به رویش گشوده می‏شود.چه اینکه علم وجودی نوری و محیط و مبسوط و بسیط است.و همچنین درجه درجه که بر نردبان معرفت ارتقاء می یابد، سعه وجودی او و گسترش نور ذات او و اقتدار و استیلای وی نیز بیشتر می‏شود و آمادگی برای انتقالات بیشتر و قوی تر و شدیدتر، و سیر علمی بهترپیدا می‏کند، تا کم کم مفاتیح حقایق را در دست می گیرد.و چون استعدادش تام باشد و واجب تعالی هم که فیاض علی الاطلاق است، به مرحله عقل مستفاد می رسد و به عبارت دیگر عقل بسیط می‏شود که عقل بسیط علم بسیط است، اعنی وجودی است که از سعه نوریت و جامعیتش حایز همه اوار معارف حقه است و جمیع اسمای حسنای الهی را به استثنای اسماء مستأثره واحد است.
پس چنین کسی خزانه علوم و مظهر تام و کامل «علم آدم الاسماء کلها»می‏شود و به مقام شامخ ولایت تکوینیه می‏رسد و خلیفة الله می‏گردد و در قوت عقل نظری و عقل عملی به غایت قصوی نائل می‏شود و به تعبیر عرشی شیخ اجل ابن سینا قدس الله تعالی سره العزیز در آخر الهیات کتاب شفا«کادان یصیر ربا انسانیا و کاد ان تحل عبادته بعد الله تعالی و هو سلطان العالم الارضی و خلیفة الله فیه».
این چنین کس است که می‏گوید:من نقطه تحت باء بسم الله هستم، زیرا که این نقطه نسخه اصل قرآن است و تفصیل آن را از تقسیر مفاتیح الغیب صدر اعاظم فلاسفه الهی باید طلب کرد و این فاتحه را در الهیات اسفار نیز آورده است(ج 3، ص 107، ط 1).
آن جناب در فاتحه چهارم مفتاح اول(ص 7)فرموده است:
«الفاتحة الرابعة فی تحقیق کلام امیر المؤمنین(ع): جمیع القرآن فی باء بسم الله و انا نقطة تحت الباء. اعلم هداک الله ان من جملة المقامات التی حصلت للسائرین الی اله تقدم العبودیة مقام اذا حصل لواحد یری بالمشاهدة العینیة کل القرآن بل جمعیع الصحف المنزلة تحت نقطة باء بسم الله بل یری جمیع الموجودات تحت تلک النقطة و ان اردت مثالا یقربک الیه من وجه واحد الی تحقیق ذلک فهو انک اذا قلت لله ما فی السموات و ما فی الارض فقد جمعت ما فی السموات و ما فی الارض فی کلمة واحدة و اذا حاولت ذکرها بالتفاصیل واحدا واحدا لا فتقرت الی مجلدات کثیرة ثم قس علی نسبة اللفظ الی اللفظ نسبة المعنی الی المعنی علی ان فسحة عالم المعانی و التفاوت بین الفرادها مما لا قاس بفسحة عالم الا لفاظ و التفاوت بینهما.و لو اتفق لا حد ان یخرج من هذا الوجود الخارجی(المجازی-خ ل)الحسی الی التحقق بالوجود الیقینی العقلی و یتصل بدائرة الملوکت الروحانی حتی یشاهد معنی و الله بکل شی‏ء محیط ویری ذاته محاطا بها مقهورا علیها فحینئذ یشاهد وجوده فی نقطة تکون تحت الباء و یعاین تلک الباء التی فی بسم الله حیثما تجلت له عظمتها و جلالة قدرها و یری انها کیف یظهر ذاتها علی العاکفین فی حظیرة القدس من تحت النقطه لتی هی تحتها هیهات نحن و امثالنا لا نشاهد من حروف القرآن الا سوادها لکوننا فی عالم الظلمة و السواد و ما حدت من مد المداد اعنی مادة الاضداد و المدرک لا یدرک شیئا الا بما حصل لقوة ادراکه فان المدرک و المدرک دائما من جنس واحد فالبصر لا یدرک الا الا لوان و الحسن لا ینال الا المحسوسات و الخیال لا یتصور الا المتخیلات و العقل لا یعرف الا المعقولات فکذلک النور لا یدرک لا حد الا بالنور و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور فنحن بسواد هذا العین لا نشاهد الا سواد القرآن فاذا خرجنا من هذا الوجود المجازی و القریة الظالم اهلها مهاجرا الی الله و رسوله و ادرکنا الموت عن هذه النشأة الصوریة الحسیة و الخیالیة و الوهمیة و العقلیة العلمیة و محونا بوجودنا فی وجود کلام الله تعالی ثم خرجنا من المحو الی الا ثبات اثباتا ابدیا و من الموت الی الحیوة حیوة ثانویة ابدیة فما رأینا بعد ذلک من القرآن سوادا اصلا الا البیاض الصرف و النور المحض و تحقیقا لقوله تعالی و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا و عند ذلک نقرأ الآیات من نسخة الاصل و من عنده علم الکتاب.
ایها الرجل القرآن انزل الی الخلق مع آلاف حجاب لا جل تفهیم ضعفاء العقول خفافیش الابصار فلو عرض(عزی-خ ل)باء بسم الله مع عظمته التی کانت له و نزل الی العرش لذاب العرش و اضمحل و فی قوله لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله اشارة الی هذا المعنی رحم الله عبدا قال کاشفا لهذا المعنی کل حرف فی اللوح اعظم من جبل ق و هذا اللوح هو اللوح المحفوظ فی قوله تعالی انه لقرآن کریم فی لوح محفوظ و هذا القاف و رمز الی ما فی قوله ق و القرآن المجید فان القرآن و ان کان حقیقة واحدة الا ان لها مراتب کثیرة فی النزول و اسامیه بحسبها مختلفة ففی کل عالم و نشأة یسمی باسم مناسب لمقامه الخاص و منزله المعین کما ان الانسان الکامل حقیقة واحدة و له اطوار و مقامات و درجات کثیرة فی القیود(فی الصعود-خ ل)و اسامی مختلفه و له بحسب کل طور و مقام اسم خاص اما القرآن ففی عالم یسمی بالمجید بل هو قرآن مجید.
و فی آخر اسمه عزیز انه لکتاب عزیز.و فی آخر اسمه علی حکیم و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم.و فی آخر کریم انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون.و مبین و لا رطب و لا یابس الافی کتاب مبین.و حکیم یس و القرآن الحکیم.و له الف الف من اسامی لا یمکن سماعها بالاسماع الظاهره و لو کنت ذا سمع باطنی فی عالم العشق الحقیقی و المحبة الالهیة لکنت ممن تسمع اسماؤه و تشاهد اطواره.
و اعلم ان اختلاف صور الموجودات و تباین صفاتها و تضاد احوالها آیات عظیمة لمعرفة بطون القرآن و انوار جماله و اشعة آیاته و لتعلم اسماء الله و صفاته قوله و لله الاسماء الحسنی فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فی اسمائه و فی هذه الآیة اوجب الله علی عباده علم الحکمة و التوحید و معرفة الآفاق و الا نفس و علم الا سماء و مشاهدة المظاهر و المربوبات ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لا ولی الا لباب و هذا الباب من المعرفة مماسلکه العرفا، الا لهیون و الحکماء الا قدمون و هم الذاهبون الی ان هذا الصور المتخالة صور اسماء الله تعایل و ظلال و مثل و مظاهر لما فی العالم الالهی من الصور المفارقة الا لهیة و ذلک لان کلما یوجد فی هذا العالم یوجد فی عالم من العوالم الا علی علی و وجه اعلی و اشرف منه و ما عند الله خیر للابرار».
انتهی کلامه السامی و رفع الله المتعالی درجاته الرفیعة.
پارسی گوگر چه تازی خوشتر است:از جمله مقامات که برای سائر الی الله به قدم عبودیت حاصل می‏شود مقامی است که به مشاهده عینیه می‏بیند که همه قراَّ بلکه جمیع صحف منزله بلکه جمیع الموجودات نحت نقطه باء بسم الله‏اند.زیرا این سائر همین که از این وجود مجازی حسی بدر رفت و بوجود یقینی عقلی متحقق شد و به دایره ملکوت روحانی متصل گشت، معنی و الله بکل شی‏ء محیط را مشاهده می‏کند و ذات خویش را محاط بدان ذات و مقهور آن می بیند و در این هنگام وجود خود را در نقطه‏ای که تحت باء بسم الله است مشاهده می‏کند.
ما از حروف قرآن مشاهده نمی‏کنیم مگر سواد و سیاهی آن را زیر که در عالم ظلمت و سواد هستیم، و آنچه که از مداد ماده است می‏بینیم زیرا که مدرک و مدرک دائما از یک جنسند چنانکه بصر نمی‏بیند مگر الوان آن را و حس در نمی‏یابد مگر محسوسات را و خیال تصور نمی‏کند مگر متخیلات را و عقل نمی شناسد مگر معقولات را و همچنین نور ادراک نمی‏شود مگر به نور، موجودات ماورای طبیعت که انوار محض‏اند دیده نمی‏شوند مگر به نور چشم بصیرت و من لم یجعل الله نورا فما له من نور.من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی.پس ما به سواد این چشم سر نمی‏بینیم مگر سواد قرآن را و چون از این وجود مجازی و از این قریه‏ای که اهل آن ستمکارند بدر رفتیم و به سوی خدا و رسولش مهاجرت کردیم و از نشأه صوری حسی و خیالی و همی و عقلی علمی بمردیم و بوجود خودمان در وجود کلام اله محو شدیم، از محو به اثبات می‏رسیم و از مرگ به زندگی دوباره همیشگی(ون او پس از خویش فانی گشته بود-آن زمینی آسمانی گشته بود)پس از آن از قرآن دیگر سواد نمی‏بینیم، بلکه آنچه از قرآن می‏بینیم بیاض صرف و نور محض است.
بدان که قرآن با هزاران حجاب برای تفهیم عقول‏
ناتوان و شب پره چشمها نازل شد، اگر چنانچه باء بسم اللّه با عظمتی که برای اوست بر عرش نازل شود عرش آب می‏شود و مضمحل می‏گردد.کریمه: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة اللّه»اشاره به این معنی است.خداوند رحمت کند آن بنده را که گفت هر حرف قرآن در لوح بزرگتر از کوه قاف است.این لوح همان لوح محفوظ است و این قاف رمزی به قول حق جل و علی، ق و القرآن المجید.
در معانی الاخبار از امام صادق(ع)روایت شده است:«و اما ق فهو الجبل المحیط بالارض و خضرة السماء منه و به یمسک الله الارض ان تمید باهلها».
(تفسیر صافی)
چنانکه در معانی الاخبار از امام صادق(ع)در تفسیر«ص و القرآن ذی الذکر»روایت دشه است:«و اما ص فعین تنبع من تحت العرش و هی التی توضأ منها النبی(ص)لما عرج به»الحدیث.
و در علل الشرایع از امام کاظم(ع)روایت است که: «سئل(ع)و ماصاد الذی امر ان یغتسل منه(یعنی النبی-ص-)لما اسری به فقال عین تنفجر من رکن من ارکان العرش یقال لها ماء الحیوة و هو ما قال الله عز و جل ص و القرآن ذی الذکر».
و فی تفسیر المجمع عن الصادق(ع)«انه اسم من اسماء الله تعالی اقسم به(تفسیر صافی)و در خبر دیگر اینکه ص اسمی از اسماء نبی است».ابن عباس گفت:«ص جبل بمکه کان علیه عرش الرحمن حین لا لیل و لا نهار».
این عرش رحمن قلب مؤمن است که: «قلب المومن عرش الله الا عظم و قال(ص)لا یسعنی ارضی و لا سمائی، و یسعنی قلب عبدی المؤمن»پس ص اشارت به صورت رسول الله(ص)چنانکه ق هم اشاره به قلب محمدی(ص)است که عرش الهی محیط به کل است.(تفسیر ابن عربی در سوره ق)هر یک از روایات سرّی از اسرار و رمزی از رموز است که یک یک را بیانی بسیار باید و این نکات را عمقهای بسیار است.آری اگر کلام حق تعالی در مقام اطلاقش ظاهر شود، هیچ مخلوقی در برابر آن مقاومت نمی‏کند و همه در کلام او فانی می‏شوند، لکن از غایت رحمت کمال رأفت به خلقش اسماء و صفات و کلامش را از مقام اطلاق فرود آورد و به آنها لباس تعینات پوشانید که در مقام ارواح عالیه موافق مر آنها، و در مقام ارواح مضافه مرافق مر آنها، و در مقام اشباح عالیه نوریه و سافله ظلمانیه مطابق مر آنها، و در مقام انسان به لباس اصوات و عبارات و حروف و کتابت ظاهر شد مناسب مر اصماخ و ابصار آنها.عارف رومی در دفتر چهار مثنوی فرماید:
خود طواف آنکه او شه بین بود
فوق قهر و لطف و کفر و دین بود
زان نیامد یک عبارت در جهان
بس نهانست و نهانست و نهان
زانکه این اسما و الفاظ حمید
از گلابه آدمی آمد پدید
علم الاسما بد آدم را امام
لیک نی‏اندر لباس عین و لام
چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه
گشت آن اسمای جانی رو سیاه
که نقاب حرف و دم در خود کشید
تا شود بر آب و گل معنی پدید
پس بدان که قرآن اگر چه یک حقیقت است اما آن را بحسب نزول مراتب بسیار است و به لحاظ مراتب اسامی گوناگون و در هر نشأه اسمی خاص مطابق آن نشأه دارد، چنانکه انسان کامل یک حقیقت است و آن را اطوار و مقامات و درجات بسیار است و در هر طور و مقام اسمی خاص دارد.قرآن در عالمی مجید نامیده می‏شود، در عالمی عزیز، و در عالمی علی حکیم، و در عالمی کریم، و در عالمی مبین و در عالمی حکیم، و اینها اسامی است که در قران از آنها اسم برده شده و آن را هزاران اسم است که شنیدن آنها با این گوش سر امکان ندارد وانگهی:معانی هرگزاندر حرف نیاد-که بحر قلزم‏اندر ظرف ناید.و اگر در عالم عشق حقیقی‏ و محبت الهی دارای گوش باطنی هستی، نوانی آن نامها را بشنوی و آن اطوار را بنگری.
بدانکه یک شی‏ء را می‏شود که چندین وجود باشد از قبیل وجود عینی و وجود ذهنی و وجود لفظی و وجود کتبی.به قول متأله سبزواری در منطق منظومه
و تلک عینی و ذهنی طبع
ثمت لفظی و کتبی وضع
و هر یک از این وجودات را نیز مراتب عدیده است مثلا:
وجود عینی را، طبیعی و مثالی و نفسی و عقلی و غیرها است.و باز هم این مراتب بحسب دو قوس نزول و صعود ذو مراتب است.و وجود ذهنی رانیز به بودن در اذهان عالیه، و در اذهان سافله، و در اذهان آدمیان نیز بحسب بودن در عاقله و در وهم و در خیال و در حس مشترک، مراتب است.
وجود لفظی نیز بحسب لغات مختلفه و حروف مرکبه و حروف مقطعه ذو مراتب است، چنانکه در حروف مقطعه الف که قطب حروف است برای ذات اقدس حق است، و باء برای عقل اول، و سین برای انسان.وجود کتبی هم بحسب اطوار خطوط مختلفه گوناگون است.
پس ممکن است که یک شی‏ء را ظهورات مختلف باشد و در هر عالمی و موطنی حکمی خاص داشته باشد.و چون یک شی‏ء را وجودات گوناگون است، و وجود ذهنی و لفظی و کتبی اسمای وجود عینی‏اند، و هر اسمی آلت لحاظ برای مسمی است، لذا اسم به وجهی عین مسمی است، چنانکه محققین عرفا فرموده‏اند:اسم عین مسمی است و حکماء فرموده‏اند صفت عین ذات الهیه است.
حال که دانستی یک شی‏ء را وجودات گوناگون تواند بود، بدانکه قرآن را مقامات وجودی گوناگون است.از قرآن عینی و همه مصادیق آن تا قرآن کتبی «انا انزلناه فی لیلة القدر»«انا انزلناه فی لیلة مبارکه». «انا انزلناه قرآنا عربیا»ضمیر«ها»اشاره به هویت مطلقه و ذات مقدسه است و قرآن در این مرتبه هویت الهیه، علم ذات اقدس الهی است که اسماء و صفاتش عین ذات اویند.
شیخ جلیل رئیس املحدثین صدوق-اعلی الله تعالی مقاماته-در باب تفسیر قل هو الله احد از کتاب توحید روایت کرده است که امام باقر علیه السلام فرمود:«حدثنی ابی عن ابیه امیر المؤمنین علیه السلام قال رأیت الخضر(ع)فی المنام قبل بدر بلیله، فقلت له علمنی شیئا انصر به علی الاعداء، فقال قل یا هو یا من لا هو الاهو.فلما اصبحت قصصتها علی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال یا علی علّمت الاسم الاعظم فکان علی لسانی یوم بدر وان امیر المؤمنین علیه السلام قر أقل هو الله احد فلما فرغ قال یا هو یا من لا هو الاهو اغفرلی و انصرنی علی القوم الکافرین قال و کان علی(ع)یقول ذلک یوم صفین و هو یطارد فقال له عمار بن یاسیر یا امیر المؤمنین ما هذه الکنایات؟قال اسم الله الاعظم و عماد التوحید لله، لا اله الاّهو.ثم قرأ شهد الله انه لا اله الاهو، و آخر الحشر، ثم نزل فصلّی اربع رکعات قبل ازوال!.الحدیث همین حدیث را امین الاسلام طبرسی در تفسیر مجمع البیان در ضمن سوره توحید آورده است و آن را در ادعیه و اذکار صادر از زبان اهل بیت عصمت و وحی نظائر بسیار است.
در این حدیث شریف و نظائر آن کلمه مبارکه هو منادی شده است و حرف یای ندا بر سرش در آمده است و حال اینکه ضمیر، منادی نمی‏شود علامه بهائی، در صمدیه در شرایط منادی گوید:«و یشترط کونه مظهرا»و شارح آن علامه سید علیخان در شرح کبیر صمدیه پس از عبارت مذکور گوید:فلا یجوز نداء المضمر مطلقا لا یقال یا انا و لا یا ایای و لا یا هو و لا یا ایاه اجماعا تا اینکه گوید:و قال شعبان فی الفیته:
و لا تقل هند النداء یا هو و لیس فی النحاة من رواه
پس در حدیث مذکور یا هو حرف ندا بر سر ضمیر در نیامده است بلکه هو اسمی از اسماء الله است که مسمی آن هویت مطلقه و ذات اقدس است، چه اینکه‏ جمله شریف یا هو یا من لا هو الاهو سخن کسی است که خود پدر نحو و صرف است چنانکه فرموده است:«انا لا مراء الکلام و فینا تنشبت عروقه و علینا تهدلت غصونه»(خطبه 231، نهج البلاغه).
از این تحقیق دانسته می‏شود که قول مرادی در تسهیل تا چه‏اندازه موهون است شارح مذکور در همین مبحث گوید:«قال المرادی فی شرح التسهیل و قول بعض الصوفیه یا هو لیس جاریا علی کلام العرب».باید به مرادی گفت:
نهفته معنی نازک بسی است در خط یار
تو فهم آن نکنی‏ای ادیب من دانم
این هاء هویت مطلقه است که«یا هو یا من لا هو الا هو»، هویت مطلقه‏ای که ظل ممدود آن وجود منبسط است که به تغبیری ماده ممکنات ورق منشور همه است، و تعینات و ماهیات صور آنها می‏باشند.انا انزلناه فی لیلة القدر، های انا انزلناه کنایه از قرآن است.و چون علم هویت مطلقه عین ذاتش است پس انزال آن که«وجوداندر کمال خویش ساری است- تعینها امور اعتباری است»فرود آمدنش از اعلی مراتب وجود و اشمخ مقامات آن تا تنزل به انزل مراحل بدون تجافی، در مرحله نزول به صورت صوت و قرآن و کتب و نقش است که انا انزلناه قرآنا عربیا، و تعبیر قرآن بر قرآن مرحله صوت و کتب، مشعر به این وه لطیف است.و در حقیقت تمام مراتب آن از اشمخ و اعلی تا به مرحه صوت و نقش و کتب، تنزلات عوالم و اطوار نور علم است، و مطلقا لا یمبسه الا المطهرون.
و چون انسان کامل حایز مراتب کمالات است و خلیفة اللّه می‏باشد که هم فاعل در فاعلیت تام است و هم قابل در قابلیت، پس اولین مرتبه نزول قرآن باید با انسان کامل متحد باشد و آن حقیقت محمدیه است که«انا انزلناه فی لیلة القدر»، «انا انزلناه فی لیلة مبارکة».و عیسی روح اللّه- علیه السلام-فرمود«و جعلنی مبارکا اینما کنت».و تا فناء استتار مستفیض در مفیض نشود، نور علم بر مستفیض فائض نمی‏شود.و این همان اتصال بلکه اتحاد است ولی به وجهی الطف و اشرف از آنچه اوهام عامی می‏پندارد که باید در مبحث اتحاد عاقل به معقول، معقول گردد.و این همان فناء و استتار حقیقت احمدیه در حقیقت احدیه است که«ز احمد تا احد یک میم فرق است-جهانی‏اندر این یک میم غرق است».و این حقیقت احمدیه مستتر در احدیث آن لیله مبارکه قدر است که لیله زمانی ظل آن است، چنان که ماء علام طبیعت ظل ماء حیات دار آخرت است«و ان الدار الآخرة لهی الحیوان».
از تفسیر عرائس البیان بشنو:«لیلة القدر هی البنیة المحمدیه حال احتجابه علیه السلام فی مقام القلب بعد الشهود الذاتی لان الانزال لا یمکن الا فی هذه البنیة فی هذه الحالة.و القدر هو خطره علیه السلام و شرفه اذ لا یظهر قدره و لا یعرفه هو الا فیها».تو در تفسیر بیان السعادة، از لیلة القدر تعبیر به صدر محمد-صلی اللّه علیه و آله و سلم-شده است: «انا انزلناه فی لیلة القدر التی هی صدر محمد...»و مآل هر دو تفسیر یکی است.و کتاب ما«انسان و قرآن»را در این مسائل اهمیت بسزا است.کتابی است با این که مکرر به طبع رسیده است شاید اوحدی از مردم دیده باه طلعت دل آرا و چهره جانفزایش گشوده باشند.
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود:چون خداوند قلب پیغمبر را از قلبهای دیگر بزرگتر دید، او را به رتبت رسالت ختمی بر انگیخت.این قلب قابل مستفیض است که خداوند درباره آن فرمود:«نزل به الروح الامین علی قلبک».
تبصره:امام باقر-علیه السلام-حدیث مذکور امام امیر المؤمنین و خضر-علیهما السلام-را شاهد گفتار خود در معنی هو در سوره توحید(قل هو اللّه)آورده است، اعنی همان هدفی که در تفسیر هو داشتیم و آن حدیث اوّل باب تفسیر قل هو اللّه احد در کتاب توحید صدوق است، و امین الاسلام طبرسی نیز آن را در تفسیر مجمع آورده است و صورت عبارت حدیث در هر دو کتاب یکی است که:
قال ابو جعفر الباقر علیه السلام فی معنی قل هو اللّه احد:قل ای اظهر ما اوحینا الیک و ما نبّأناک به بتألیف الحروف التی قرأناها علیک لیهتدی بها من القی السمع و هو شهید.و هو اسم مکنی مشار الی غائب فالها، تنبیه عن معنی ثابت و الواو اشارة الی الغائب عن الحواس کما ان قولک هذا اشارة الی الشاهد عند الحواس کما ان قولک هذا اشارة الی اشاهد عند الحواس و ذلک ان الکفار نبهوا عن آلهتهم بحرف اشارة الشاهد المدرک فقالوا هذه الهتنا المحسوسة بالابصار فاشرانت یا محمد الی الهک الذی تدعوالیه حتی نراه و ندرکه و لا ناله فیه فانزل اللّه سبحانه قل هو اللّه احد فالهاء تثبیت للثابت و الواو اشارة الی الغائب عن درک الابصار و لمس الحواس و انه یتعالی عن ذلک بل هو مدرک الابصار و مبدع الحواس و حدثنی ابی عن ابیه عن امیر المؤمنین(ع)انه قال رأیت الخضر فی المنام.الی آخر ما نقلناه آنفا.
در این حدیث فرمود:«ها»در هو و هذا، های تنبیه است چنان که در کتب نحو نیز گفته‏اند که«ها»در اسماء اشاره، های تنبیه است و«ذا»برای اشاره به حاضر و شاهد در نزد حواس است و واو برای غائب از حواس. و واو از برای غایب، نظیر و او افعال غایب است مثل علموا این از جهت بحث ظاهر ادبی، ولی از استشهاد حضرت بگفتار و منام جدش باید چنان گفت که متأله سبزواری در شرح اسماء(ص 194 طبع ناصری)پس از نقل حدیث افاده فرموده است که«قوله(ص)پس علی علّمت الاسم الاعظم، اذالهویة، هی حقیقة الوجود الصرف من دون اشعار فیها بتعیّن اصلا. و لا هو الاهوای لا وحدة و لا تشخص الاّهی منطویة فی وحدته الحقة التی لا ثانی لها فی الوجود و التشخص اذ الوحدة و التشخص انما هما بالوجود الحقیقی».
و نیز فرموده است:فالهاء تثبیت للثابت و الواو اشارة الی الغائب عن الحواس، مع ان الهاء حرف حلقی و الحلق اقصی الفم یناسب الغیب و الواو شفوی و الشفه ظاهر الفم لا یناسب الغیب بل الظهور لأجل انه فی تأدیة الهاء یرسل النفس من الباطن الی الظاهر فیناسب تثبیت الثابت و فی تأدیة الواوینضم الشفه کأنه یریدان یحبسه فیناسب الاشارة الی الغائب.ثم ان کثیرا من العلماء نقلوا هذا الذکر بانضیاف یا من هو بعد یا هو و فی الحذوات نسب الی سید الاولیاء و یعسوب الاصفیاء هکذا بزیادته حتی جعله فاتحة کتاب التقدیسات.انتهی کلام المتأله السبزواری قده.
این هویت الهیه که اعلی مراتب وجود است، قرآن در این مقام اعلی مراتب خود است که همان علم حق سبحانه است که عین ذات او است و نزول آن از آن مرتبه که تنزل آن از ذات مقدسه الهی است و عبارت اخرای ظهور آن است، اولین نشأه آن عالم مشیَّت است که واسطه فیض وجودات و نزول برکات نوریه وجودیه است که از آن تعبیر به عقل اول و عقل بسیط و علم بسیط و حقیقت محمدیه نیز می‏شود و اسامی شامخ دیگر نیز دارد، همچنین در قوس نزول تنزل تا به عالم لفظ و صوت و نقش و کتب می‏یابد که آن حقیقت است در شئون این رقائق متنزل و متجلی است، و این فروع از آن اصل منفطر و بدان متدلّی است.و سپس از این مرحله آخر به قوس صعودی و سیر علمی و اشتداد وجودی نفس، به اتحاد عالم به معلوم صاحب ولایت کلیه ظلیه الهیه می‏شود و خلیفة الله می‏گردد و به اصل خود می‏پیوندد.
دو سر خط حلقه هستی
به حقیقت بهم تو پیوستی
«یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه فی یوم کان مقداره الف سنة مما تعدون»(سجده/6).
من الله ذی المعارج تعرج الملائکة و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین ألف سنة(معارج/5)به مثل نطفه انسانی که زبده عالم و صفوت و لباب و خلاصه آن است، آن چنان که از ماست در مشک، به زدن مشک زبده آن گرفته می‏شود.عالم همچو مشکی است که از جنب و جوش و حرکات حیرت آور آن‏ زبده‏ای به نامه نطفه انسانی حاصل می‏شود که بعد از همه آنها و عصاره همه آنهاست، و در وی قوای عالم جمع است که یک کلمه موجز و مختصری است که معنای بسیار بلند در آن نهفته است.عارف شبستری گوید:
درون حبه‏ای صد خرمن آمد
جهانی در دل یک ارزن آمد
بدان خردی که آمد حبه دل
خداوند دو عالم راست منزل
اگر یک قطره را دل بر شکافی
برون آید از آن صد بحر صافی
و یا اگر عالم را به دریایی تشبیه کنیم، از لجه این دریا درّ یک دانه آدم به کنار می‏آید.این«شب بستری» در غزلی گفته است:
این چه دریای شگرفی است که از لجه وی
درّ یک دانه آدم به کنار آمده است
اینکه نطفه آدمی در آخرین مرحله تنزل وجودی قرار گرفته است، همین نطفه در اولین مرحله قوس صعودی است که حد مشترک بین دو قوس نزول و صعود است و پس از نزول به آخرین مرحله به عالم بالا ارتقاء می‏یابد.
جهان انسان شد و انسان جهانی
ازین پاکیزه تر نبود بیانی
امیر المؤمنین(ع)فرمود:«لقد دوّرتم دورات ثم کوّرتم کورات».و نیز فرمود:«ان لله فی کل یوم ثلاثة عساکر عسکر ینزلون من الاصلاب الی الارحام و عسکر یخرجون من الارحام الی الدنیا و عسکر یرتحلون من الدنیا الی الآخرة».
عارف رومی در دفتر اول مثنوی گوید:
کلّ یوم هو فی شأن را بخوان
مرو را بی کار و بی فعلی مدان
کمترین کارش بهر روز آن بود
کوسه لشکر را روانه می‏کند
لشکری ز اصلاب سوی امهات
بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکری ز ارحام سوی خاکدان
تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاکدان سوی اجل
تا ببیند هر کسی حسن عمل
باز بیشک بیش از آنها می‏رسد
آنچه از حق سوی جانها می‏رسد
و آنچه از جانها بدلها می‏رسد
و آنچه از دلها بگلها میرسد
اینت لشکرهای حق بیحد و مر
از پی این گفت ذکری للبشر
نه تنها این نزول و صعود در شأن نطفه است و در دو قوس نزول و صعود دور می‏زند بلکه وجود در ترقیات و تنزلات دوری است به این معنی که ترقیات و تنزلات وجود دروی است«یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه»عقل است که بطبع تنزل پیدا می‏کند و دوباره طبع است که بسوی عقل ترقی می‏کند، بدون اینکه تجافی در کار باشد.تخم درختی را در نظر بگیرید می‏بینید که در ادوار مختلفه تخم، درخت می‏شود و به بار می‏نشیند و میوه می‏دهد و برای بقاء نوعش نطفه را که همان تخم او است تهیه می‏کند، و باز آن تخم درخت می‏شود و هکذا.
زهر یک نقطه زین دور مسلسل
هزاران شکل می‏گردد مشکل
زهر یک نقطه دوری گشت دائر
همو مرکز همو در دور سائر
مثال دیگر:استاد را در نظر بگیرید، معنی از قوه عاقله او تنزل می‏یابد تا به عالم صوت و لفظ می‏رسد و این صوت و لفظ به شاگرد می‏رسد، و از وی بالا می رود تا به مرحله عقل او می‏رسد و عقل او می‏گردد. بنگر چگونه به حرکت دو قوس نزولی و صعودی از آسمان عقل استاد به ارض صوت و لفظ و دوباره از این ارض به آسمان عقل شاگرد عروج می‏کند.«یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه».
اکنون که تااندازه‏ای به تنزلات عوالم قرآن و مقامات آن آشنا شده ایم شمه‏ای در اسرار برخی از حروف اشاراتی کنیم تا معنی انا النقطة التی تحت الباء و سرّ الباء و غیر آن از اشارات نبوی و علوی بهتر روشن شود.
عالم صمدانی مولی عبد الصمد همدانی در بحر المعارف آورده است که:«ورد عن النبی(ص)ظهر الموجودات من باء بسم اللّه الرحمن الرحیم»و نیز آورده است که:«ورد عن علی علیه السلام انا النقطة تحت الباء»(ص 456)و ص 700 رساله نقد النقود فی معرفة الوجود سید حیدر آملی و شیخ اجل حافظ رجب برسی حلی در مشارق الانوار، از حضرت وصی علیه السلام روایت کرده است که فرمود:«انا النقطة التی تحت الباء و سرّ الباء».
سید متأله حیدر آملی در رساله نقد النقود، (ص 700)و نیز در جامع الاسرار، (ص 563)از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده است که فرمود: (لو شئت لا و قرت سبعین بعیرا من شرح باء بسم اللّه الرحمن الرحیم»و در حدیث دیگر:«لو شئت لا و قرت لکم ثمانین بعیرا من علوم النقطة التی تحت الباء»(ص 33، بیان الآیات جیلانی).
از سرّ اللّه الاعظم روایت است که:«العلم نقطة کثرها الجاهلون و الالف واحدة لا یعلمها الا الراسخون»و نیز آن ولی اللّه اعظم فرمود:«انا النقطة تحت الباء»(ص 563 جامع الاسرار).
و فی المجمع:«ما من حرف من حروف القرآن الاّ و له سبعون الف معنی»(ماده جمع مجمع البحرین)از امیر المؤمنین(ع)است:«ظهرت الموجودات عن باء بسم اللّه و انا النقطة التی تحت الباء»(ص 32 بیان الآیات جیلانی).
از امیر المؤمنین(ع)است:«جمیع ما فی القرآن فی باء بسم اللّه و انا النقطة تحت الباء»(ص 32، بیان الآیات).
و نیز مولی الموالی فرمود:«سرّ الکتب المنزلة فی القرآن و سرّ القرآن فی فاتحة الکتاب و سرّ فاتحة الکتاب فی بسم اللّه الرحمن الرحیم و سرّ بسم اللّه الرحمن الرحیم فی نقطة تحت الباء و انا نقطة تحت الباء(ص 33، بیان الآیات شیخ یوسف جیلانی).
آدم اولیاء اللّه صلوات علیه فرمود:«جمیع ما فی الکتب السماویه فی القرآن و جمیع ما فی القرآن فی فاتحة الکتاب و جمیع ما فی فاتحة الکتاب فی بسم اللّه الرحمن الرحیم و جمیع ما فی بسم اللّه الرحمن الرحیم فی باء بسم اللّه و جمیع ما فی باء بسم اللّه فی نقطة تحت الباء و انا نقطة تحت الباء.»
جیلی در کتاب الکهف و الرقیم فی شرح بسم اللّه الرحمن الرحیم گوید:«ورد فی الخبر عن النبی(ص) انه قال کل ما فی الکتب المنزلة فهو فی القرآن و کل ما فی القرآن فهو فی الفاتحه و کل ما فی الفاتحه فهو فی بسم اللّه الرحمن الرحیم».
و نیز گوید:«و ورد کل ما فی بسم اللّه الرحمن الرحیم فهو فی الباء و کل ما فی الباء فهو فی النقطة التی تحت الباء».
بدان که کلام به حروف منتهی است و حروف به الف و الف به نقطه، و نقطه عبارت است از سرّ هویت مطلقه در عالم.و نزول وجود مطلق، یعنی ظهور هویتی که مبدأ وجود است و عبارتی و اشارتی آن را نبود«یا هو یا من لا هو الا هو».این نقطه اگر بر عرش نازل شود عرش آب می‏شود و مضمحل می‏گردد.این نقطه است که به لحاظ امتداد و تعلقش به کثرات چندین هزار عالم به توان چندین هزار عالم از آن ظاهر، و چندین هزار مرتبه به توان چندین هزار مرتبه از آن ناشی شده است، و در هر مرتبه نامی یافته است.و این همان هویت مطلقه است که همه به او قائم‏اند و در همه جا، های و هوی او است که خود قابض و باسط است، و همه به نفس رحمانی او متنفس‏اند.
ای بره جستجو نعره زنان دوست دوست
گر بحرم و ور بدیر کیست جز او اوست اوست
پرده ندارد جمال غیر صفات جلال
نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغز پوست
با همه پنهانیش هست در اعیان عیان
با همه بیرنگیش در همه زو رنگ و بوست
دم چو فرو رفت ها است هو است چو بیرون رود
یعنی از او در همه هر نفسی‏های و هوست
(متأله سبزواری)
امیر المؤمنین علی(ع)فرمود:«قریب من الاشیاء غیر ملامس بعید منها غیر مباین»(نهج البلاغه، خطبه 179).
قرآن صد و چهارده سوره است و سوره ها از آیات و آیات از کلمات و کلمات از حروف و حروف از الف و الف از نقطه و جمیع علوم بلکه جمیع اشیاء صورت ترکیبی و تألیفی حروفند، و حروف صورت متفرقه الف، و الف صورت تکرار و تفرقه نقطه که در سیر و حرکت متکثر گشت که«العلم نقطة کثرها الجاهلون» شیخ سعد الدین حموی فرماید:
یک نقطه الف گشت الف جمله حروف
در هر حرفی الف باسمی موصوف
چون نقطه تمام گشت آمد به سخن
ظرفست الف نقطه در او چون مظروف
در فصل نهم موقف پنجم الهیات اسفار(ج 3، ص 107، ط1)و نیز در فاتحه چهارم از مفتاح اول مفاتیح الغیب(ص 6، ط 1)همین مطلب را عنوان فرموده‏اند.عبارت اسفار این است:
فصل فی تحقیق کلام امیر المؤمنین و امام الموحدین علی علیه السلام کما وردان جمیع القرآن فی باء بسم اللّه و انا نقطة تحت الباء.اعلم هداک اللّه یا حبیبی ان من جملة المقامات التی حصلت للسالکین السائرین الی اللّه و ملکوته بقدم العبودیه و الیقین انهم یرون بالمشاهدة العیانیة کل القرآن بل جمیع الصحف المنزلة فی نقطة تحت باء بسم اللّه بل یرون جمیع الموجودات فی تلک النقطة الواحدة و قدبیّنا فی هذه الاسفار و فی غیرها بالبرهان الحکمی ان بسیط الحقیقة کل الاشیاء.الخ
مرادش این است که مقصود از نقطه، ذات حق تعالی است و بسیط الحقیقه یعنی نقطه کل اشیاء است.چنانکه در فتوحات مکیه و مفاتیح غیب آخوند ملا صدرا آمده است.
و نیز این طائفه نقطه را بر نبوت و ولایت اطلاق می کنند که می‏گویند نقطه نبوت و نقطه ولایت از اینرو که سریان ولی در عالم چون سریان حق است، در عالم که ولایت کلیه ساری و سائر در هر مجود است و مولای او است، زیرا که اسم اعظم است و متقبل افعال ربوبی و مظهر قائم به اسرار الهی و نقطه پرگار نبوت است.نبی(ص)فرمود:«کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین».و وصی(ع)فرمود:«کنت ولیا و آدم بین الماء و الطین.»
نبی چون در نبوت بود اکمل
بود از هر ولی ناچار افضل
ولایت شد بخاتم جمله ظاهر
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
(گلشن راز، ص 230)
چنان که اشاره کرده ایم صورت تألیفی جمیع اشیاء منتهی به نقطه می‏شود که از سیر و حرکت حبّی متکثر گشت که ظهور و اظهار حکم وحدت است در عین کثرت که از آن تعبیر به حرکت وجودیه و ایجادیه، و نیز تعبیر به نکاح ساری می‏کنند که حبّ و عشق منشأ پیدایش همه است.این بنده گفته است:
پرتو نور جاودانه عشقم
موج دریای بیکرانه عشقم
همه عالم پر از ترانه عشق است
حمد للّه که از ترانه عشقم
و غایت حرکت ایجادی ظهور حق در مظهر تام مطلق است که شامل جمیع جزئیات مظاهر است و این مظهر تام انسان کامل است که عالم صورت حقیقت او است و خود غایت حرکت ایجادی است، لذا هیچ گاه زمین خالی از حجت نمی‏شود.این ظهور کثرت از وحدت حقه حقیقیه بدون تجافی، هم در کتاب تکوینی جاری است و هم در کتاب تدوینی که مظهر آن است، چه اینکه الفاظ موضوعند برای معانی عامه.در قرآن حضرت عیسی و مادرش مریم علیهما- السلام را کلمه نامیده است.ائمه ما خودشان را کلمات نامیدند.و امام امیر المؤمنین به روایت دیگر وامام صادق علیهما السلام صورت انسانی را کتاب نامیده‏اند و انسان کامل را میزان قسط و صراط مستقیم و کلام اللّه ناطق گفته‏اند و شواهد بسیار دیگر که تدوین و تنظیم آنها خود رساله‏ای جداگانه خواهد. آری به قول غزالی:العالم کلّه تصنیف اللّه.عارف شبستری در گلشن راز گلشن راز گوید:
بنزد آنکه جانش در تجلی است
همه عالم کتاب حق تعالی است
عرض اعراب و جوهر چون حروف است
مراتب همچو آیات وقوف است
از او هر عالمی چون سوره خاص
یکی زان فاتحه و ان دیگر اخلاص
نخستین آیتش عقل کل آمد
که در وی همچو باء بسمل آمد
دوم نفس کل آمد آیت نور
که چون مصباح شد در غایت نور
سوم آیت در او شد عرش رحمن
چهارم آیة الکرسی همی خوان
پس از وی جرمهای آسمانی است
که در وی سوره سبع المثانی است
نظر کن باز در جرم عناصر
که هر یک آیتی هستند با هر
پس از ایشان بود جرم سه مولود
که نتوان کردن این آیات معدود
به آخر گشت نازل نفس انسان
که بر ناس آمد آخر ختم قرآن
و این بنده در دفتر دل گفته است:
حروف عینیش را اتصال است
حروف کتبیش را انفصال است
که اینجا یوم فصل است و جدائی است
و آنجا یوم جمع است و خدائی است
ترا خود سرّ سرّ تست قاضی
ندارد حال و استقبال و ماضی
که آن خود مظهری از یوم جمع است
و لو آن همچو شمس و این چو شمع است
چه یوم جمع یوم اللّه و اصل است
فروع یوم جمع ایام فصل است
قضا جمع و قدر تفصیل آن است
خزائن جمع و این تنزیل آن است
قضا علم الهی هست و حشر است
قدر فعل الهی هست و نشر است
قضا روح و قدر باشد تن او
گل او گلبن او گلشن او

بحثی اجمالی در حروف مقطعه قرآن

بدان که فواتح سور قرآن یعنی همان حروف مقطعه پس از حذف مکررات از آنها چهارده حرف باقی مانند که در این ترکیب«صراط علی حق نمسکه»یا«علی صراط حق نمسکه»جمع شده‏اند.و آنها را در اصطلاح علمای عدد حروف نورانیه دانند و مقابل آنها را حروف ظلمانیه خوانند و به عدد چهارده بودن حروف نورانی را اشاره به سرّ قرآن دانند که قرآن ظاهر و تمام و واضح نشد مگر به هیاکل نوریه چهارده نفر که اهل بیت عصمت و طهارت و وحی‏اند و در کلمه مبارکه طه جمع‏اند و از این حروف مطالبی استنباط می کنند.در میان حروف مقطعه الف قطب حروف است و برای ذات اقدس حق است.
دل گفت مرا علم لدنی هوست است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
(کشکول علامه بهائی، ص 441، طبع‏1، سنگی)
حافظ شیرین سخن گوید:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
و از این جهت که در حروف نورانی، الف حرف ذات متعالیه حق است، گفته‏اند:الف مقوم حروف و حروف مقوم آیات و آیات مقوم سور و سور مقوم کتاب است، چه کتاب تکوینی و چه کتاب تدوینی.و این الف که حرف ذات متعالیه حق است، اولین چیزی که تالی او است، باء است که حرف صادر نخستین عقل اول است «و اذا کان العقل کان الاشیاء»زیرا که مجموع عالم صورت عقل کل است.دومی واسطه فیض حق است که همه وجودات و فیوضات به اذن باری تعالی از وی ظاهر شده است، چنانکه روایت مروی از رسول الله(ص)را نقل کرده ایم که«ظهرت الموجودات عن باء بسم الله الرحمن الرحیم»از این روی ابن عربی گفته است:«بالباء ظهر الوجود و بالنقطة تمیز العابد عن المعبود»(شرح عز الدین محمود کاشی بر تائیه ابن فارض، ص 227 و 701، رساله نقد النقود سید حیدر آملی)که مرادش از نقطه سواد امکان است که بدان عباد از معبود تمیز یافت«الفقر سواد الوجه فی الدارین».شبستری گوید:
سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد و الله اعلم
و بعبارة اخری الف صورت وجود باطن عام مطلق است و با صورت وجود ظاهر متعین مضاف لذا عارف نامور شیخ ابو مدین گفته است:«ما رأیت شیئا الا و رأیت الباء مکتوبة علیه»چه اینکه هر موجودی به وجود مضافی اختصاص دارد و اولین موجودی به وجود مضافی اختصاص دارد و اولین موجودی که وجود مطلق به او اضافه شد و نسبت داده شد آن روح اعظم است که همان عقل او است که واسطه تکوین و رابطه وجود از واجب به ممکن و موجب الصاق حادث به قدیم است و نقطه‏ای که تحت باء است صورت ذات ممکن است چنانکه باء به آن نقطه تعیّن می‏یابد و از الف متمیز می‏شود همچنین وجود مضاف به ذات ممکن تعیّن می‏یابد و از وجود مطلق متمیّز می‏شود.
پس با تعیّن اول است که اولین مراتب امکان است و آن نور حقیقی محمدی است چنانکه خاتم(ص) فرمود:«اول ما خلق الله نوری المسمی بالرحیم».این نور را رحیم نامید برای انیکه رحمن مفیض وجود و کمال است بر کل، به حسب آنچه حکمتش اقتضاء می‏کند و قوابل می‏پذیرند بر وجه بدایت دهنده‏ای(مقدری-خ ل).
که بگل نکهت و بگل جان داد
بهر کس آنچه سزا بود حکمتش آن داد
(محتشم کاشانی)
و رحیم مفیض کمال معنوی مخصوص به نوع انسانی است به حسب نهایت.
آن یکی جودش گدا آرد پدید
وین دگر بخشد گدایان را مزید
پس حقیقت محمدیه ذات با تعیّن اول است، بنا بر این وی اسم اعظم است و او را اسمای حسنی است که مجموع عالم صورت او است پس الف که صورت وجود باطن عام مطلق است، باء که حرف صادر نخستین است از آن متعین نمی‏شود مگر به نقطه و به این نقطه عابد که انسان است از معبود که حق است تمیز یافته است.که ترکیب در باء آمده است و فرد علی الاطلاق الف است که ممکن زوج ترکیبی و این اولین ترکیب است که در عالم امکان قدم نهاده است و حادث از قدیم تمیز یافته است، چه اینکه ظهور حق تعالی در صور موجودات چون ظهور الف است در صور حروف پس تعن حق مطلق‏که معبود است بصورت خلق مقید که عابد است نیست، مگر به سبب نقطه تعینیه وجودیه اضافیه مسمی به امکان و حدوث که تحت وجود باء است که صورت عقل اول است و انسان کامل تعیّن اول است.
نخستین آیتش عقل کل آمد
که در وی همچو باء بسمل آمد
و بدانکه در مطلق عوالم، وجود اصل است و ماهیت که از حدود موجودات اعتبار می‏شود، عارضی است.چه ماهیت بمعنی اعم که در دیار مرسلات ساری است کای ما به هو هو که عبارت اخرای همان تعیّن آنها است و آنها را بیش از یک امکان نبود که‏ همان امکان حدوث ذاتی آنها است و چه ماهیت بمعنی اخص‏ای ما یقال فی جواب ما هو که در عالم ماده صادق است که ماهیت همان جنس و فصل آنهاست و در آنها علاوه بر امکان اول، امکان استعدادی نیز هست، و چون وجود اصل است، تعیّن و ماهیت عارضی، و آنهم در حقیقت تعینات امور اعتباری بیش نیستند که:
وجوداندر کمال خویش ساری است
تعینها امور اعتباری است
پس آنچه در خارج متحقق است، همان وجودات متعینه و مشخصه‏اند.لذا تعیّن را که نقطه بائیه تمیزیه عنی نقطه امکانیه حدوثیه است و متفرع بر ذات اصیل وجود است و بعد از او است تعبیر به تحت فرمود که:«انا النقطة تحت الباء.»
پس نقطه یعنی موجود متعین تالی الف که همان عقل اول و صورت انسان کامل است و هرک ه بدین نقطه وجودیه اطلاع یافت به جمیع حقائق و اسرار و به همه کتب سماوی دست یافت، چنانکه نبی(ص)بدان اطلاع یافت و در شب معراج فرمود:«علمت علوم الاولن و الاخرین»و نیز فرمود:«اوتیت جوامع الکلم»و وصی بدان اطلاع یافت و فرمود:«انا النقطة تحت الباء و قال سلونی عما تحت العرش»لذا از این نقطه به نبی و ولیّ نیز تعبیر می‏کنند.
به عنوان تمثیل و تنظیر تذکر داده می‏شود که:
همان گونه که موجودات نشأه اولی، اصنام و اظلال نشأه آخرت‏اند که این دو نشأه در صول یکدیگرند.
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی.
و این نشأه اولی قائم به آن نشأه است، و این رقیقت آن حقیقت است، چنان که نفخ در این نشأه، نموداری از نفخت فیه من روحی آن نشأه است، و یوم این نشأه سایه‏ای از کل یوم هوفی شأن آن نشأه است.
و لیل اینحا اشارتی از مقام تحت الشعاع بودن و احتراق نجم ثاقب نفس در نور انور شمس حقیقة الحقائق است که این چنین استتار را قدر و مرتبت و شأن است، زیرا در این خفا و فنا تاج عزت لقد کرّمنا را در مقام قرب دارا می‏شود و به حقایق هستی آشنا می‏گردد، انا انزلناه فی الیلة القدر، همچنین حروف این نشأه حکایتی از حروف تکوینی کتاب عالم کبیر است.
فائده:این حقیقیه کلیه متعیّن به تعیّن اول را بحسب اعتبار مدارج کمالات علمی و عینی آن به اسامی گوناگون می‏نامند از این قبیل:صادر اول، نفس رحمانی، فیض ذاتی، تجلی ساری، امداد الهی، وجود منبسط، رق منشور، نور، ظل، هباء-از این روی که ماده موجودات ممکنه است-، عماء، مرتبه جمعیت، مرتبه جمع، کرسی، ماده کلیه، عنقاء، حضرت حقائق، عقل اول، روح القدس، امام مبین، مسجد اقصی، روح اعظم، انسان کبیر، جبرئیل، جوهر، ماده اولی، مفیض-مفیض از این روی گویند که واسطه فیض وجودات از جانب فیاض علی الاطلاق است-، مرآت حق، قلم اعلی، حققة الحقائق-یعنی به اضافه به حقایق مادونش حقیقة الحقائق است-هیولی-یعنی به تشبیه با هیولی اولی عالم طبیعت که به صور گوناگون متصور است-مرکز دائره-زیرا که چون نقطه است در دائره وجود که جمیع خطوط موجودات و مسیر تکاملی و سیر صعودی آنها به آن منتهی می‏شود.و انسان کامل که مظهر تام اوست نیز مرکز دائره امکان است.
علامه صائن الدین در تمهید القواعد فرماید:«و اما نقطة المرکز فلیس لها مقابل و لا ضدوند، بل هو الواحد الحقیقی الذی تعیّن به سائر النقط و مقابلاتها.و ما سمعت من ان مظهر الواحدة الحقیقیه هو الصورة الاعتدالیة انما المراد به هذا المعنی.ثم ان کل ما کان من تلک النقطه اقرب الی المرکز کانت آثار الوحدة و الوجوب فیها اکثر و احکامها تکون اشمل و کلما کان ابعد کانت آثاره الکثرة و الامکان فیها اکثر و احکامها تکون اقل شمول و اقصر نسبة لوجود مقابله بآثاره الخاصة المقابلة لآثارها و احکامها.(ص 168، ط 1، سنگی(
جناب شیخ بهائی فرمود:
ای مرکز دائره امکان
وی زبده عالم کون و مکان
تو شاه جواهر نا سوتی
خورشید مظاهر لا هوتی
و دیگر از اسامی او«برزخ جامع»است، عارف جامی گوید:
حد انسان به مذهب عامه
حیوانی است مستوی القامه
پهن ناخن برهنه تن از موی
به دو پا رهسپر به خانه و کوی
هر که را بنگرند کاینسان است
بگمانشان رسد که انسان است
کیست انسان برزخ جامع
صورت خلق و حق در او واقع
و نیز از اسماء اوست:حضرة احدیة الجمع، حضرة الواحدیة، وجود عام، رحمت شامله، عرش، خلیفة الله، معلم اول، لوح محفوظ، غمام، تعیّن اول، ظهور ثانوی، برزخ اول، حضرة الاسماء، حد فاصل، مقام انسان کامل، حضرة احدیة الجمع و الوجود، اول مراتب التعیّن، صاحبة الاحدیة، مرتبة الغیب، اول مرتبة الشهادة-یعنی نسبت به غیب مطلق-، محل نفوذ الاقتدار، الغیب الاضافی، عنصر اول، نور مرشوش، وجود فائض، اسم اعظم، ماده ممکنات، حضرة الالوهیة، نقطه، زیرا که اولین نقطه است که وجود مطلق بدان تعیّن یافت و وجود مضاف نامیده شد، مانند نقطه باء که اولین نقطه است که الف در مظاهر حروفی بدان متعین شد و باء نامیده شده است.
این اسماء شریفه که در حدود شصت و چهار اسم از اسامی صادر اول است، از باب ششم فتوحات مکیه، و از تفسیر اعجاز البیان صدر الدین قونوی(50 و 115 ط مصر، و ص 47، ط هند)، و از مصباح الانس علامه ابن فناری(ص 30 و 70 و 178، ط رحلی، سنگی)
و تدبیرات الهیه شیخ اکبر محیی الدین عربی(ص 121 و 122 و 125 و 126، ط 1، مصر)، و رساله نقد النقود فی معرفة الوجود سید حیدر آملی(ص 690 تا 695، ط 1)و سرح العیون فی شرح العیون (ط 1، ص 184)نقل کرده ایم.
اشارة:دانستی که یکی از اسامی این حقیقت کلیه «هباء»، است از این جهت که ماده موجودات ممکنه است، شیخ اکبر ابن عربی در وصل اول باب ششم فتوحات مکیه که در معرفت بدء خلق روحانی است همین هباء را عنوان کرده است و سخنش اینکه:
«فلما اراد وجود العالم و بدأه علی حدما علمه بعلمه بنفسه عن تلک الارادة المقدسة بضرب تجل من تجلیات التنزیه الی الحقیقة الکلیة انفعل عنها حقیقة تسمی الهباء هی بمنزلة طرح البناء الجص لیفتح فیها ما شاء من الاشکال و الصور و هذدا هو اول موجود فی العالم و قد ذکره علی بن ابی طالب رضی الله عنه و سهل بن عبد الله رحمه الله و غیر هما من اهل التحقیق اهل الکشف و الوجود.ثم ان سبحانه تجلی بنوره الی ذلک الهباء و یسمونه اصحاب الافکار الهیولی الکل و العالم کله فیه بالقوه و الصلاحیة فقبل منه تعالی کل شی‏ء فی ذالک الهباء علی حسب قوته و استعداده کما تقبل زوایا البیت نور السراج و علی قدر قربه من ذلک النور یشتد ضوءه و قبوله قال تعالی نوره کمشکوة فیها مصباح فشبه نوره بالمصباح فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء الاحقیقه محمد(ص) المسماة بالعقل فکان سید العالم بأسره و اول ظاهر فی الوجود فکان وجوده من ذلک النور الالهی و من الهباء و من الحقیقة الکلیة و فی الهباء وجد عینه و عین العالم من تجلیه، و اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب امام العالم و اسرار الانبیاء اجمعین».
یعنی حقیقتی به نام هباء، به یک نحو تجلی از اراده مقدس ذات متعالی، پدید آمد.این هباء به مثل مانند گچی است که بنّاء آن را طرح می‏کند تا نقشه بر آن پیاده کند.و هباء اولین موجود در عالم است.علی بن ابی طالب(ع)و سهل بن عبد الله(ره) و دیگر از اهل تحقیق که اهل کشف و شهودند آن را ذکره کرده‏اند.و اصحاب افکار که حکمایند هباء را هیولای کل می‏گویند.و همه عالم بالقوه و الصلاحیه در آن موجود است.سپس حق سبحانه به نور خود تجلی به هباء کرد، و هر چیزی در آن هباء بر حسب قوت و استعداد خود آن نور تجلی را به قدر قربش بدان پذیرفت، چنان که زوایای خانه نور چراغ را می‏پذیرند «مثل نور، کمشکوة فها مصباح».و کسی بدان نور تجلی در پذیرفتن، نزدیکتر از حقیقت محمد(ص)که مسمای به عقل است نبود، پس آن بزرگوار سید جمیع عالم و اولین ظاهر در وجود است.و از آدمیان نزدیکتر از همه به حقیقت محمد(ص). علی بن ابی طالب امام عالم و اسرار جمیع انبیاء است.
تبصره:در کتب اهل سرّ می‏خوانی که باء، نبی(ص) است، و نقطه تحت آن.ولی این سخن از این روی است که باء تعیّن پیدا نمی‏کند مگر به نقطه، چنان که نبی متعیّن و متکمل نمی‏شود مگر به ولایت.
و گاهی برخ از مشایخ چون شیخ شبلی از خود خبر می‏دهد که«انا النقطة التی تحت الباء».این سخن را از این روی گفته است که اشاره به عدم و شکستگی نفس خود کرده است، زیرا که نقطه تحت باء را خود وجودی نیست بلکه وجود او در ضمن باء است.
و می‏تواند بود که از زبان انسان کامل حکایت کند چنان که عارف بسطامی از زبان حق تعالی حکایت کرده است که«لوائی اعظم من لواء محمد».و بابا طاهر از زبان انسان کامل که:
مو آن بحرم که در ظرف آمد ستم
مو آن نقطه که در حرف آمد ستم
و از این گونه تعبیرات دیگر هم دارند، و بنا بر آنچه تحریر و تقریر کرده ایم برای هوشیار در پی بردن به وجه تعبیر بدانها کفایت است.
فائده دیگر در این که الف قطب حروف است: اشارتی کرده ایم که الف قطب حروف است، اکنون در توضیح آن گوییم که الف در همه حروف یا بی واسطه و پا با و اسطه در کار است و مقوّم هر حرف است و بمنزله ماده آن حرف است.اما بی واسطه مثل با، تا، یا، ثا، صاد، ضاد، واو.و اما بواسطه مثل میم و نون و جیم و سین که قوام آنها بر واو و یاء است و قوام واو و یاء به الف است علاوه اینکه هر یک از واو و یاء در مقام الف قرار می‏گیرند، چنانکه در کلمات عرب نظیر بسیار دارد، و به این سبب آن را قطب حروف گویند، و به همین جهت این اسم شریف را حرف ذات اقدس حق دانند که ظهور حق در صور موجودات چون ظهور الف است در صور حروف.
و دیگر اینکه الف قطب حروف است زیرا که زبر ملفوظی آ که الف است لفظ قطب است(1 1، ل 30، ف 80 جمع آن 111 که عدد قطب است) و بیّنه الف هم مطابق با علی است و زبر الف هم مطابق با علی است بیانش اینکه زبر ملفوظی الف همزه است و عدد آن صد و ده است.از بیّنه الف علی را بطلب(ها 6، میم 90، زا 8، ها 6 که مجموع آنها صد و ده است).و بیّنه الف که لف است هم صد و ده است که مطابق با علی است پس هم ظاهر الف علی است و هم باطن الف عل است لذا فرموده‏اند:من عرف ظاهر الالف و باطنه وصل الی درجة الصدیقین و مرتبة المقربین و لا اله الّه هو نیز مساوی با علی است.
امیر المؤمنین(ع)در خطبه شقشقیه که خطبه سوم نهج البلاغه است درباره خویشتن فرموده است:«و هو یعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر».
و در خطبه 117 نهج فرمود:«و انما انا قطب الرحی تدور علی و انا بمکانی فاذا فارقته استحار مدارها و اضطراب ثفالها».
و نیز در یکی از نامه هایش که کتاب اول باب مختار از کتب نهج است به اهل کوفه نوشت:«و اعلموا ان دار الهجرة قد قلعت باهلها و قلعوابها و جاشت جیش المرجل و قامت الفتنه علی القطب...»که مقصودش از قطب، خود آن جناب است و همچنین در چند جای دیگر نهج البلاغه.
عالم الهی رجب برسی، در مشارق الانوار(ص 44، طبع بمبئی)در بیان جمله مذکور خطبه شقشقیه فرموده است:«قوله(ع)و هو یعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی، هذا اشارة الی انه علیه السلام غایة الفخار و منتهی الشرف و ذروة العز و قطب الوجود و عین الوجود و صاحب الدهر و وجه الحق و جنب العلی فهو القطب الذی دائر به کل دائر و ساربه کل سائر لان سریان الولی فی العالم کسریان الحق فی العالم لان الولایة هی الاسم الاعظم المتقبل لا فعال الربوبیة و المظهر القائم بالاسرار الالهیه و النقطة التی ادیر علیها بر کار النبوة فهی حقیقة کل موجود فهی باطن الدائرة و النقطة الساریة السائرة التی بها ارتباط سائر العوالم و الی هذا المعنی اشار ابن ابی الحدید فقال:
تقبلت افعال الربوبیة التی
عذرت بها من شک انک مربوب
و یا علة الدنیا و من بدو خلقها
انه سیتلوا البدا فی الحشر تعقیب
فهو قطب الولایة و نقطة الهدایة و خطة البدایة و النهایة یشهد بذاک اهل العنایة و ینکره اهل الجهالة و العمایة.
و قد ضمنه امیر المومنین(ع)ایضا فی قوله کالجبل ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر و هذا رمز شریف لانه شبه العالم فی خروجهم من کتم العدم بالسیل و شبه ارتفاعهم فی ترقیهم بالطیر لان الاول ینحدر من الاعلی الی الادنی و الثانی یرتفع من الادنی الی الاعلی.فقوله(ع)ینحدر عنی السیل اشارة الی انه باطن النقطة التی عنها ظهرت الموجودات و لا جلها تکونت الکائنات وقوله(ع)و لا یرقی الی الطیر اشارة الی انه اعلی الموجودات مقاما و لسائر البریات اماما.
بدان که هر یک از حروف تهجی مرکبند.بعضی از دو حرف، مثل باء و تاء و بعضی از سه حرف، مثل صاد و سین و حرف اول آنها را در اصطلاح زبر می‏نامند و تتمه را بینات«فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون بالبینات و الزبر»(نحل/45).«جاؤوا بالبینات و الزبر و الکتاب المنیر»(آل عمران/185).«جاءتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر»(فاطر/26).مثلا حرف باء زبرش ب است که به حساب جمل دو است و بیناتش 1 است که بحساب جمل یکی است.لذا فرموده‏اند که زبر تطبیق مکتوبی حروف است به حروف در اعداد یعنی زبر عبارت است از کلمه‏ای مساوی مر کلمه دیگر یا جمله‏ای مرجمله دیگر را در حساب جمل.مثال در کلمه چون تطابق لفظ علم با عمل، و کاکل با کژدم، موبا چلیپا، دیوانگی با آسودگی، زمزم با آب زندگی، توبه با پشیمانی، زبان با دهان، لعل با نگین، خواب با راحت، والد با ام، ملا با سواد، قلعه با برج، نخود با کشمش، عدس با باقلا، عقرب با کاشان، نانوا با جهنمی، حق با میزان، و لا اله الاهو با علی، و ماه با ولی، عارف شبستری گوید:
نبی چون آفتاب آمد ولی ماه
مقابل گردداندر لی مع اللّه
و مثال در جمله چون اول من آمن با علی بن ابی طالب لذا زبر و بینه الف که از حروف نورانی است هر دو علی است.
و هر حرفی که زبر و بینه آن با هم مساوی باشند آن حرف را کامل نامند چون«ا»که دانسته شد و چون «س»است شصت است و بینه آن که«ین»است شصت است.لذا«س»را حرف انسان کامل گفته‏اند. امین الاسلام طبرسی در مجمع البیان در تفسیر یس گوید:«و روی عن الکلبی انه قال هی بلغة طی یا انسان».و نیز گوید:«و قیل معناه یا انسان عن ابن عباس و اکثر المفسرین».و نیز گوید:«روی محمد بن مسلم عن ابی جعفر(ع)قال ان لرسول اللّه اثنی عشر اسما خمسة فی القرآن محمد و احمد و عبد اللّه و یس و نون».و نیز گوید:«یس معناه یا محمد عن سعید بن جبیر و محمد بن الحنفیه».و نیز گوید:و قیل معناه یا سید الاولین و الآخرین».و نیز گوید:«و قیل هو اسم النبی(ص)عن علی بن ابی طالب و ابی جعفر علیهما- السلام و قد ذکر الروایة فیه قبل»، و سرّ این همه اقوال همان است که گفتیم«س»حرف انسان کامل است و این اقوال همه مشیر به یک حقیقت‏اند.شیخ اجل حافظ رجب برسی در مشارق الانوار(ص 211، طبع بمبئی)آورده است که:«قال امیر المؤمنین(ع):انا باطن السین و انا سرّ السین»
و از آنچه گفته ایم دانسته می‏شود که بینات تطبیق ملفوظی اسماء حروف است، با حذف حرف اول مر تمام عدد اسم دیگر را، به این معنی که بقیه مساوی مرتمام عدد لفظ دیگر باشد، خواه این تطابق در یک لفظ باشد، خواه در زیاده اعنی چه تطابق در یک کلمه باشد و یا در جمله، مثال در یک لفظ چون تطابق بینه محمد با اسلام، زیرا که بینه محمد 132 است و اسلام 132 و چون تطابق بینه علی با ایمان.
ملا جلال دوانی گوید:
خورشید کمال است نبی، ماه ولی
اسلام محمد است و ایمان علی
گر بینه‏ای در این سخن میطلبی
بنگر که زبینات اسماست جلی
به این بیان که ملفوظی علی عین، لام، یاء می باشد.چون حروف اوایل که مجموع علی است حذف شود باقی ماند ین، ام، ا، که عدد مجموع 102 است و عدد ایمان نیز 102 و به همین بیان ملفوظی محمد با اسلام و مثال در جمله چون«حب علی بن ابی طالب»با لفظ«دین الاسلام»
و دیگری گفته است:
رمزی است کتاب حق تمامی به نظام
اسرار الهی است به هر بطن کلام
از اسم محمد که بود مصدر کل
دریاب ز بینات نامش اسلام
و از آن جهت که الف قطب حروف، و به وجهی حرف ذات اقدس حق است، و نون یک از اسماء نبی(ص)و ولایت باطن نبوت است و سریان ولی در عالم چون سریان حق در عالم است، عارفی گفته است:
حرف اول از الوهیت الف
مبدأ جمله حروف مؤتلف
حرف اول از نبوت حرف نون
قلب نون و او آمده‏ای ذو فنون
حرف اول از ولایت حرف و او
قلب و او آمد الف‏ای کنجکاو
پس ولی قلب نبی و جان او است
قلب قلبش ذات الله سرّ هو است
آن که گفتیم الف به وجهی حرف ذات اقدس است، از این رو است که به وجهی دیگر چنان است که مولی عبد الرزاق قاسانی در اصطلاحات فرموده است:«ان الالف یشار بها الی اول الموجودات الممکنة و هی المرتبة الثانیة من الوجودیات»(کشکول:شیخ بهائی، ط 1، ص 438).
این سخنان برای کسانی که از حضیض طبع و حسن بدر نرفتند، و از مهبط و هم و منزل خیال قدم فراتر ننهادند، افسانه می‏نماید، «ذلک مبلغهم من العلم». شیخ رئیس در اشارات چه نیکو گفته است:«ان ما یشتمل علیه هذا الفن ضحکة للمغفل، عبرة للمحصل، فمن سمعه فاشمأز عنه فلیتهم نفسه لعلها لا تناسبه».
رساله را در اینجا خاتمه می‏دهیم، و نعمت قرب الی اللّه و جنة اللقاء«و ادخلی جنتی»را برای همگان مسألت داریم، و آن را در تابستان هزار و سیصد و پنجاه و سه هجری شمسی در حلقه درس و بحث تنی چند از اخوان صفاء در آمل نوشته ایم.دعویهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین.

مقالات مشابه

بررسي تطبيقي انسان شناسي قرآن با انسان شناسي غربي

نام نشریهحسنا

نام نویسندهسیدمصطفی کازرونی

انسان قرآني در انديشه و نهضت امام خميني

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهاحمد قرائی سلطان ابادی

رابطه طهارت انسانی با بطون قرآنی از نگاه سید جلال‌الدین آشتیانی

نام نشریهانسان‌پژوهی دینی

نام نویسندهعلیرضا فاضلی, سیدمحمد حسن حاجی ناجی

مبانی قرآنی معرفت شناسی برنامۀ درسی تربیت سیاسی

نام نشریهپژوهش‌های سیاست اسلامی

نام نویسندهسعید بهشتی, محمدصادق حمیدزاده, حسن ملکی

تبیین مفهوم تقوا از منظر انسان‌شناختی با تأملی در آیات قرآن و دلالت‌های آن در پرورش تقوا

نام نشریهمبانی تعلیم و تربیت

نام نویسندهعلیرضا صادق‌زاده قمصری, ابراهیم طلایی, سمیه رام, محمود مهرمحمدی

سه‌گانه «قرآن، کتاب زندگي»

نام نشریهنقد کتاب اخلاق علوم تربیتی و روان شناسی

نام نویسندهسیدمحمدعلی طباطبایی (مهرداد)

خدا و تاریخ انسان از دیدگاه عهدین و قرآن

نام نشریهعلوم قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدتقی انصاری‌پور

بررسی و تبیین مفهوم «انسان متعالی» از منظر قرآن کریم

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهرضا علی نوروزی, هاجر کوهی اصفهانی

منظومه باورهای بنیادین انسان سالم از دیدگاه قرآن

نام نشریهفلسفه دین

نام نویسندهمحمدعلی مهدوی‎راد, طلعت حسنی بافرانی